جدول جو
جدول جو

معنی شوخ بستن - جستجوی لغت در جدول جو

شوخ بستن
(خُ مَ کَ دَ)
پینه بستن دست از کار. (یادداشت مؤلف) : شثن، شوخ بستن دست. کنب، شوخ بستن دست از عمل. (منتهی الارب). درشت و سخت و هنگفت شدن دست از کار و محنت و مزدوری و پینه بستن آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خو بستن
تصویر خو بستن
درست کردن چوب بست، برای مثال ز بهر چهارطاق رفعت اوست / که گردون بسته از هفت آسمان خو (نزاری - لغت نامه - خو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخ بستن
تصویر یخ بستن
منجمد شدن آب یا چیز دیگر از شدت سردی، فسرده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ور بستن
تصویر ور بستن
بستن، چیزی را به چیز دیگر یا به جایی پیوند دادن، بند کردن، سفت شدن، افسردن، منجمد شدن، منجمد ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو بستن
تصویر رو بستن
بستن روی خود، حجاب بر چهره انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(خِ قَ / قِ اَ گِ رِ تَ)
گرو کردن با کسی. نذر بستن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
رو گرفتن. حجاب بر چهره گرفتن. رجوع به روبسته شود، زفت شدن و غلظت پیدا کردن روی مایعی چون شیر و آش و ماست پس از سرد شدن و غیره. (یادداشت مؤلف) ، صاحب آنندراج ذیل رو بستن دماغ گوید: مرادف گرفتن است:
دماغم بسته رو بر نکهت گل
به عطر بیخودی بگشاد آغوش.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ دَ)
تعیین قیمت کردن. قیمت گذاشتن. بهای جنسی را معین کردن:
هر متاعی را در این بازار نرخی بسته اند
قند اگر بسیار گردد نرخ شکر بشکند.
وحشی (از آنندراج).
یک دل داریم غمزه را گو
تا نرخ ستمگران نبندد.
قدسی (از آنندراج).
شود در فکر قیمت دل شکسته
که ساقی ازل این نرخ بسته.
زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ دَ)
به معنی گوی بستن صیاد است تا خود را درآن جهت گرفتن شکار پنهان نماید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ جِ تَ)
شاخ بستن کبوتر، هر دو بال را راست و موازی هم کردن رو بجانب بالا و ازهوا آهنگ فرودآمدن کردن کبوتر. (در لهجۀ قزوین)
لغت نامه دهخدا
(خُ رو رَ تَ)
پدید شدن پینه و آبله در دست و پا. (ناظم الاطباء). کوره بستن. کبره بستن. و رجوع به شغه و شغیدن شود: مجل، شغه بستن دست یعنی آبله شدن. (دهار). شغه بستن دست. اکناب، شغه بستن دست. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خَ خوَرْ /خُرْ دَ)
طلبیدن شوهر. جویای همسر شدن. همسر طلبیدن
لغت نامه دهخدا
(رَهْ تَ)
خود را گرد کردن جستن را چنانکه شیر و ببر و پلنگ و گربه و مانند آن. ابتدای حملۀ ددگان چون شیر وببر و پلنگ. خود را برای جستن گرد کردن، چنانکه درنده ای به سوی آدمی یا بچه گربه ای چون رسنی بر زمین کشند. جمع کردن شیر و ببر و پلنگ خود را به جانب دامی جستن از دور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، حمله کردن سباع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چُ مَ دَ)
تهمت زدن. دروغ بستن:
بر موسی پیمبر و بر یوشعبن نون
بهتان و زور بندی، ای طاغی غوی.
سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ بَ سَ نِ / نَ دَ)
گلوله باران کردن جایی را. در زیر آتش توپخانه قرار دادن مکانی را: توپ بستن محمدعلیشاه مجلس شورای ملی را در مبارزه باآزادیخواهان و مشروطه طلبان. رجوع به توپ بندی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
بسته شدن خون. مقابل خون گشادن. (از آنندراج) :
جز خاک کوی دوست که نتوان از آن گذشت
از چاک سینه بستن خونم دوا نداشت.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ دَ)
متصل ساختن چوب بچیزی، چوب زدن خاصه بر کف پای کسی.
- به چوب بستن یا بچوب بستن کسی را، پای او رابه فلک گذاشتن و با ترکه زدن. (یادداشت مؤلف).
پای کسی در فلک کردن و بکف پای او چوب زدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رو رَ / رِ بَ سَ زَ دَ)
فسرده شدن و منجمد گشتن آب. (ناظم الاطباء). بسته شدن آب و موج ومانند آن. (آنندراج). یخ زدن. افسردن. فسردن. منجمدشدن. انجماد. (یادداشت مؤلف) : چون به کنار جیحون رسید یخ بسته بود بفرمود تا کاه بر روی یخ بند پاشیدند و بگذشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 187).
یخ بست همه چربی و شیرینی بقال
لیکن عسل و روغن ازآنها همه یخ بست.
بسحاق اطعمه.
بر صفحۀ جبهه موج چین یخ بندد
بر روی چراغ آستین یخ بند
از غایت تأثیر هوا زاهد را
وقت است که سجده بر زمین یخ بندد.
ملاقاسم مشهدی (از آنندراج).
فسردگی نبود شوق پای برجا را
که بیم بستن یخ نیست آب دریا را.
محسن تأثیر (از آنندراج).
و رجوع به یخ کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از موی بستن
تصویر موی بستن
دسته کردن بخشهای موی سروبستن آنها، مستعد شدن مهیا گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مو بستن
تصویر مو بستن
دسته کردن بخشهای موی سروبستن آنها، مستعد شدن مهیا گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا بستن
تصویر وا بستن
مربوط کردن مرتبط ساختن باز بستن: (درین دوران گرت زین به پسندند زهی پشمین بگردن وا نبندند) (نظامی. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ بستن
تصویر یخ بستن
منجمد شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوت بستن
تصویر صوت بستن
آوا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرط بستن
تصویر شرط بستن
نذر بستن، گرو کردن با کسی
فرهنگ لغت هوشیار